çok eski
Aslında çok güzel çiçek açardık da
yanlış toprağa gömüldük
..
سلام!
حقیقتش بعد این مدت طولانی هم تایپ سخته هم بیان.
اما، از اونجایی که خیلی نیاز دارم با کسی صحبت کنم اینجا مینویسم.
همش پرید!
میگم این حال بدو
اقتضای سن بدونیم، اقتضای تمومی غم و ناراحتیا بدونیم، جو محیط اطراف یاچی، مسبب این حال بدو چی بدونیم؟
این حال بدو نتیجه تنهایی ندون، نتیجه نداشتن کسی برای زدن حرفات و دردات ندون، ثمره به دوش کشیدن تنهایی همه چی ندون!
گول بزن خودتو :)
همچنان همکن بچه ۲۱، ۲۰ ساله بمون تو این فضا
حقیقتا سوالی که پیش میاد اینه، چته داداش گلم چتههه برادر!
هرچقدرم تنگ بیاد دنیا برات، خفه شی تو هواش، حق نداری شکنجه بدی خودتو.
رها کن بره
رها کن..
باید بگم از ۷۲ ساعت اخیر همشو تو خونه بودم، تنها ۳ ساعتش رو بیرون از اتاقم بودم!
تو دو راهی سختی قرار گرفتم، نمیتونم تصمیم بگیرم کدوم مسیر برای ادامه این زندگی کوفتی بهتره، هر راه برام پر از ترسه! پر از نشدن و پر از نرسیدن! چی بگم ..
بگذریم از این دغدغههای فکری روزمره.
حقیقتا بخاطر کم شنوا شدن گوشام مدت زیادی بود آهنگ گوش نمیدادم، چون مجبور بودم هندزفری استفاده نکنم. ولی از دیشب تا حالا نشد که رعایت کنم و کلا آهنگ تو گوشم تا الان.
حس میکنم گوش دادن آهنگ باعث میشه از اون افکار سمی دست بکشم و دور شم. تا دوباره از دور بتونم تمرکز کنم و رو کل محتوا احاطه داشته باشم .
خلاصه!
تقریبا دو سه روزی وقت دارم تصمیم بگیرم. مهلت کمه و من مقصرم که به خودم اعتماد ندارم.
یه روزی کم میارم میگم خدانگهدار :)))))
هیچ وقت به اندازه این روزا احساس ناکافی بودن، بی ارزش بودن، بیهوده بودن و به درد نخور و بی عرضه بودن نکرده بودم. هر نگاهی هر حرفی هر سکوتی هر اتفاق و رفتاری باعث میشه حس بدم نسبت به خودم بیشتر شه!
لاجرم با همه آدما قطع رابطه کردم و کمتر کسی رو میبینم این روزا. بجز قرارایی که اجباریه و لزوم در کاره! ولی خب تا کی قراره با فرار کردن از حقیقت خودمو آروم کنم؟ بالاخره که باید بپذیرم. منِ پست رو، منِ تهی رو، منِ ..
چیزیه که شده و اتفاقیه که افتاده! باید رها کرد، فراموش کرد.
حقیقت تلخ زندگی اینه، که دیگه قرار نیس درست شه و طبق میل و علاقه ما پیش بره. پس اینجا قول میدم کمی بی اهمیت باشم نسبت به ناکامیهای اخیرم (بزرگ نمایی)
بحث اصلی این چیزها نبود. یادم رفت چه بود:/ بخاطر کتابی که جدیدا میخونم لحنم تغییر کرد، پاردون.
بگذریم از این چرند گویی های همیشگی من.
یادم نیست دلیل شروع نوشتنم چی بود، هر چی که بود. بهتر که پرید
رسیدم به آهنگ مایکل، یادم افتاد نوروز سال ۹۵ یه پستی دربارش گذاشتم اینجا و یکم بیشتر به پستای اینجا فکر کردم و یادم افتاد قبلا از هر چیزی میگفتم و چقدر سبک بال تر میشدم!
مثلا امروز که با عالم و آدم دعوا کردم و حوصله هیشکیو نداشتم، همش حاصل اون نگفتنای اینجاس! اگر اینجا میگفتم اگر مثل قبل جایی بود که بگم و خودمو بیان کنم انقد زود بع زود پر نمیشد کاسه صبرم و انقد سریع لبریز نمیشد..
حقیقتا فردامون از امروز ؛ دیروز تره!
پوچ شده.
نمیخوام بگم نوشتن دردام تو اینجا یا هرجا تسکین میده. بخدا دیگه فایده نداره
من دیگه نمیتونم
تو رو نمیدونم.
شاید باید تن بدم به تقدیر و سرنوشت و هر چه پیش آید
و رها کنم ..
رها باشم.
میدونی چی شد، داشتم فکر میکردم چقدر حالم نسبت به آخرین باری که خودکشی کردم بهتر شده! چقدر نسبت به همه چیز بیخیالتر شدم و آسونتر رها میکنم. هرچند من کلا آدم موندن و ادامه دادن نبودم ولی خوب با دلهره رها میکردم که نکنه پشیمون شم و نکنه که بهتر نشه..... و الان اصلا مهم نیست چی بشه فقط الانه مهمه و واقعا هم خوب میشه همه چی. میدونی چی شد؟ زندگی دیگه یکنواخت نیست
گاهی ناراضیم از جایگاهم که اونم برمیگرده به چندین سال قبل نه این آخریا. ولی الان و تو این لحظه انقدر حس خوبی دارم! که نتواند در وصف برآید و این صحبت ها. تا میگفت رها باش انگار گارد میگرفتم قبلا الان انقد رها و ازادم که همش دارم الان الان میکنم و اصلا ریده شد به اعصابم و خدافظ
سلام راستش میخواستم وقتی که خبر تطبیق جنسیت شهره لرستانی رو شنیدم پست بذارم ولی به دلیل مشغله و داستان هی پشت داستان نشد و فراموش کردم.
امروز که حالم بهتره و بر بیماری چیره شدم گفتم کمی اینجا صحبت کنیم باهم. هرچند به اندازه کافی تو کانال آه و ناله میکنم و هر روز مینویسم ولی اینجا یه چیز دیگس.
نمیدونم آخرین بار کجا موند قصه این من ناچار! حقیقتا الان که در حال تایپم متوجه شدم چقد خاک رو این کیبورده که همیشه تر و تمیز بود! کلی گذشته از روزایی که من از صبح تا شب جلو این مانیتور بودم و پاور کیس میسوزوندم! خیلی وقته با این سیستم آهنگ گوش ندادم و اصلا یادم نیست چه چیزایی سرچ میکردم و وقتمو چطور میگذروندم و چطور از افکارم فرار میکردم!
اون بچه، هنوز بزرگ نشده. اخلاقاش عوض نشده، عادتاش تغییر نکرده، روز به روز همه چیز بدتر شده.
به یاد اون روزا 1D پلی کنم :) منو ببره به اون حال و هوا...
آره داشتم میگفتم اون بچه دوقطبی غیرقابل تحمل، هنوزم هست ولی غیرقابل تحمل تر، منفورتر ، دوست نداشتنی تر، غمگین تر، ساکت تر، منزوی تر و تنها تر .. تنها تر.. تنها تر .. خیلی تنها.
به آدمایی که تو این سالا دیدم و باهاشون در ارتباط بودم که فکر میکنم بیشتر از خودم متنفر میشم. به آدمایی که از این به بعد قراره تحمل کنم و همراهشون باشم دوست ندارم فکر کنم چون نفرت اون برهه بیشتره حتی! ولی کاش همون بچه 15/16 ساله بودم! کاش دغدغم همون چیزا بود!
از اینکه چیکار کردم که به اینجا رسیدم و جایگاهم پشیمون نیستم. داستان اینطوریه که من از هر چیز و هر کسی که به من مربوط باشه و کوچکترین ارتباطی با من داشته باشه عمیقا متنفرم. ذاتا هر چی از هر چیزی دوری کنی بیشتر میاد سمتت انگار! هر چی سعی کردم متنفر نباشم و بگم اوکی چیزیه که شده کاریه که کردن / کردم، ولی نشد و نمیشه انگار و شایدم نخواستم که بشه! شاید متنفر بودن از متعلقات این جسم و روح آسون تر از دوست داشتنِ چیزیه که من نیستم! و نمیخواستم باشم
هی میدونی چیه انقد با این تایپ نکردم جای حروف یادم رفته و اشتباه تایپ میکنم فاکینگ کپس لاک.
روزای بدی رو میگذرونم میدونی چرا؟ سردرگمی و کلافگی بدترین درده! امسال انقد چیزای بد تجربه کردم که هی میگم اره بدترین سال زندگیمه. ولی میدونی؟ هر چی بیشتر میگذره زندگی بیشتر ثابت میکنه میتونه بدترشو نشونت بده اره میتونه بدترش سرت بیاد!
نمیخوام بگم کاش بمیرم. میخوام تلاش کنم ولی نمیدونم چجوری شروع کنم نمیدونم از کجا شروع کنم. حالا بگذریم از این.
تماسی که ازش متنفرم رو باید برم جواب بدم.
دو سه روز پیش مینوشتم
زندگی همه جوره داره ثابت میکنه که هر روز میتونه بدتر از روز قبل باشه و هر روز برات سورپرایز جدیدی داره ... هر لحظه ممکنه ثابت کنه بدترشم ممکنه برات پیش بیاد!
داشتم درس میخوندم یهو گفتم بررسی کنم ببینم دلیل حال بد جسمیم چیه، توی سرچ هام یهو دیدم که آره من حدود دو سه ماه پیش نیدل شدم :)))) و شروع کردم به بررسی بیماریایی که اونطوری منتقل میشن! و چرا من همه علائمش رو دارم ؟!! اون روز همین جا نوشته بودم وای نمیدونم باید به کی بگم نیدل شدم نمیدونم باید چیکار کنم! و حالا که علائمش بیشتر و بیشتر شده و هر روز شاهدشم و مطمئن تر شدم :) چه سود؟
نوشته بود چند هزارم درصد ممکنه ؟ اره من جزو همونم :)
همون:)
شاید فکر کنی سخت تر از اینم نیس.. ولی بازم
بازم زندگی ثابتت میکنه که هست!
خدایی بدتر از این؟
پیگیر حال بدم هستم. ولی بادیدن اون نوشته ها مقایسه کردنش با خودم ... کل وجودم یخ زد!
ولی تهش که همه قراره بمیریم ؟
نه؟
بهم گفت سعی کن چیزیو که دوست داری بدست بیاری
وگرنه مجبور میشی چیزیو که بدست میاری دوست داشته باشی ......
سلام
داشتم فکر میکردم به اینکه چرا چیزایی دوباره زبونه باز میکنن که قبلا حلشون کردم! دوباره زخم تازه .. دوباره همون بالا پایین رفتن وو همون افکار قدیمی و زنده کردن که چی!"؟
راه حلی به ذهنم نیومد.
رهایی از این بازگشت به چاره جویی در من وجود نداره
لاجرم سر کنیم با این
ولی خوشبختانه و خوشبختانه نسبت به آدما تونستم کنترلش کنم! و دیگه مثل سابق نشه چیزی
حس میکنم خودم رو فایروال گذاشتم :|
این روزا انقدر حس و حالم عجیبه و واکنشم به چیزای تکراری کاملا جدیده! انگار من .. اون من نیستم و این من یکی دیگس! رخنه کرده تو وجودم
دوسش ندارم ! دارم تحمل میکنم همه چیزو این روزا ! بی اهمیتم نسبت به هرچیزی و ساده دارم رد میشم از کنار چیزایی که برام خیلی ارزشمند بودن!
موود بدیه ..
داره میره به سمتی که از خودم بدم بیاد .
چاره چیه؟
تحمل ؟ جنگیدن ؟ صبر؟
کی میدونه چی میشه :))))
دیروز همه پس اندازمو از دست دادم.
امروز نیدل شدم :|
خدا فردا رو بخیر بگذرونه!!
سلام
داشتم به این فکر میکردم که از صبح تا شب که سرکارم، توی شهری که کسی رو نمیشناسم، زیر بار نگاههایی که ازش متنفرم از صبح تا شب مشغولم ..
این ماه انقدر سخت گذشت که بهم فهموند پول درآوردن حسابی سخته! پول در آوردن خیلی سخته میدونین؟؟؟
زیر بار حجم زیاد این سختیا که بودم، کم کم خودمو یادم رفته و تا به خودم اومدم دیدم از اون خودی که بود چیزی نمونده و بشدت گم شدم، دلتنگ خودمم! انگار من شدم یه ربات! یه ربات بازنده، کسی که دیگه هدفی نداره .. بی انگیزه کارای تکراری رو دارم انجام میدم .. ولی چرا؟!!
شده خسته شی از همه چی؟ بخوای رها کنی و بری؟ فرار کنی؟
تو اون حالم :)
آره این من نیستم!
منِ پرانرژی، منِ عادتکنِ خسته نبود!
https://youtu.be/1mNMrGgi2Ag
سلام میخواستم این آهنگو بذارم ولی خب لینک وبلاگشو نساختم دیگه شما ببخشین
چقدر اشتباهی با آدمایی حرف زدیم که هیچ تمایلی به شنیدنمون نداشتن و چقدر اشتباهی خودمون رو از آدمایی دریغ کردیم که مشتاق گوش کردن به حرفهامون بودن ..
روزای زیادی رو میشه تنهایی و به یاد کسی گذروند به امید اینکه دوباره بتونی صداشو بشنوی، نگاهش کنی، نگاهت کنه، همو بغل کنید و باهم وقت بگذرونید :)
Haidi söyle ..
وقتی یکی رو از دست میدی و اون امید نباشه، چطوری باید روزاتو سپری کنی؟!
از دست دادن دو وجه داره، یکیش اصلا قابل برگشتن نیست ..
فراموشم نمیشه کرد :) میشه؟ چقدر زمان لازمه تا عادی شه، تا دیگه این تلخی برات نباشه، کمرنگ شه؟ اصلا میگذره؟
کی میتونه جاشو برات بگیره !
چه جملهای تسکین میده این حال منو
تو سال جدید میخوام تا جای ممکن کتاب بخونم، فیلم ببینم و چیزای جدید یاد بگیرم. به طور کلی میشه گفت که میخوام سعی کنم خودم رو دوست داشته باشم، به خودم اهمیت بدم و برای خوب کردن حالم تلاش کنم. بسه دیگه وایب بد و افسردگی.
اینو توو سیوای تلگرامم پیدا کردم. و دیدم واقعا همه کار برای رسیدن بهش انجام دادم. شخصیتی که امروز از خودم نشون دادم، اون قوی شدنه هستااا اره بعد از نقطه عطفی که اوج گرفتن اومدش کم کم پیدا شد تغییرات و من الان انقدر متکی شدم به خودم و انقدر اعتماد بنفس گرفتم بخاطر انجام دادن علایقم که بخوام بگم تا اینجای امسال مررررسی که تحمل کردی شکنجه هامو رفیق.
از اینکه رو جمله "نمیذارم غم دارت کنن" هستم و خواهم موند .. خوشحالم واقعا.
این یکی شدنه هم بین ما خیلی تاثیر داشت توو حال خوبم . مخصوصا یک هفته ای که نظر بر زیر و بم روابطم داشتم..
من همیشه تو خودشناسی غنی بودم .. خیلی فکر کردم و امتحان. ولی درمورد بقیه همیشه حدس داشتم که اغلب درست از آب درمیومد و حالا که مطمئنم از خودم و از تو پای تغییراتی که ازم خواستی میمونم
تا پام بمونی (:
برای دانلود آهنگ رو جمله پایینی بزن
اووت یینه بن گلدیم
گلدیم آما ندن بویله یازیوروم؟ بونو کندیم بیله بیلیمیوروم اینانورموسونوز؟
چوک اوزل آما یوکسل بی شی کونوشماک ایستدییم ایچین شوآن بورداییم آما سویلمکدن وازکچدم.
اووت سویلمکدن وازگچیب گدجکتیم آما ( نکدر آما سویلیوروم آما ندن؟!)
آما دیدم نچه جومله بوردا یازییم بلکه گلیر .. یآنی بلکه ایی گلیر بنا :)
هانی بن سویلمیشدیم یا .. بوردا هر آی یازاجاکلاریم اولاجاک ، اونوتماموشام. گچن هفته حتا یازدم بی شیلر، اما گوندرمدیم ندن سورمیین لوطفا چونکو اوزوم دا بیلمیوروم. چوک آجو گچیردیم بو زماندا و سونوندا بوردایم حالا.. قضا گچردیم حتی بیلیورموسونوز؟!
عجبا بن هپ بویله یازییم. نه دییرسین بح آرکاداش D: گوزل اولمیو مو؟ بنیم که چوک هوشوما گیدیور و چوک فرکلی و ینی بیر شی!
بلکی د بویله یازیوروم که پایلاشیم و بیتمه قراره ورمیم بو یازدییم ایچین.. نیسه گچلیم بو کونودان
اوزگونوم آسلوندا و چوک کافام کاریشیب. نه یاپمامو بیلمیوروم و شوآن تک بیر کونودا جوابومو آلییم بلکه بنا یاردومجو اولور و یولومو بولارام حتا،
بیلیوموسون بو گونلرده نه یاپیوروم؟ اووت هر شی بون دن اونجه گورکیوردوم :) کومیک دییل مه؟ یادا چوخ ساچما؟ بو گونلار گچرکن خوشوما گدیور و آلیشیوروم آصلوندا.
بیرینی یوکلووندا .. اونی یوکلوقونا آلیشماک چوک زور آما بن یاپیوروم . ایکی هفته گچیب اما بنیمچه بلکه بیر ایل! ایکی ایل .. نه بیلییم بیر اومور بویو گچی اونسوز.. نه یاپییم .. گچیرجام ارتیک بویله تاتلی تاتلی :')
ایستدیم دییم شوآن چوک اییم .. بو حالیمی د سویوروم و اصلا بیلیوروم :)))) کندیمی کوش کیبی حیس ادیوروم و اوزگوروم شوآن ..
کیم بیلیر ندن بویله آچیکلیورم کندیمی بورا یازیوروم و سودییم دیلینن .
بلکه د کیف آلیوروم :)
نیسه چوک اوزاتمییم. سونرا کونوشوروز
ایی که بوش ورممشم و یاکنلاشمیشم :))
گوکیوزودن بیر آن گچر بیر آی قالیبا :)
geçer :)
سلام،
باوجود اینکه قرار بر این بود فقط اونور بنویسیم و اینجا چیزی تایپ نشه، ولی خب امشب حس خوبی گرفتم، از کسی که حس میکردم به تواناییهای من ایمان نداره و صرفا داره منو تحمل میکنه و شاید حتی از من متنفره!
این حس خوبی که گرفتم، انرژی خوبی که بهم داد و تعریفایی که ازم کرد خیلی دلچسب بود حقیقتا :) اونم واسه منِ خجالتی که خوشش نمیاد ازش تعریف بشه ! اصلا بهم چسبید این تعریفی که مطمئنم هندونه زیر بغل گذاشتن نبود و انقدر گرم و صمیمی ابراز شد و به حدی روی من تاثیر گذاشت که انگار به همه اهدافم رسیدم! همون لحظه گفتم الهی شکرت بخاطر راهی که دارم میرم :) خدا رو شکر که بچه به راهی شدم، دیگه کجخلقیای سابقو ندارم.. اون خشم و غضب بر من چیره نمیشه :) انقدر فروتن و سر به زیر شدم که آره برگشتم به تنظیمات کارخانه و کاش زودتر و زودتر به این مهم میرسیدم و این چنین خرسند !
از شنیدن تعریف نیست این حال خوب شاید، قطعا بخش بزرگیش بخاطر موفقیت منه توی مسیری که خیلیا توش پا گذاشتن :) بزودی میرسم به خواستم .. چیزی که ۶ سال براش جنگیدم .. ۶ سال شده ها D:
امروز و شاید امشب، بخاطر اینکه خانوادم کنارم هستن واقعا شکرگذار خدام، بخاطر داشتن دوستام ، بخاطر اینکه منو با کمبودام قبول کردن و هیچ وقت به روم نیاوردن ! حالا خیلی راحت اونطوری که شایسته شخصیت و واقعیت منه رفتار میکنم، راحتتر از قبل میتونم با پوشش مناسب و در واقع پسندِ خودم بیرون برم و زندگی کنم، حالا اونطور که باید خطاب میشم و
بالاخره اون روزی که منتظرش بودم ! بله :)
فقط خواستم بگم هستم هنوز، کارامو کردم، جامعه منو پذیرفته و خیلی زودتر از چیزی که اخرین بار اینجا گفتم قراره بشه و وقتی شد حتما اینجا میگم.
خب بگذریم از خبر خوش من که امشب جشنشو داشتیم !!
بگم از کیا؟
از وبلاگایی که امروز زیر و رو کردم و هیچ کدوم آپ نشدن ؟ چرا نیستن، و چرا هیچ راه ارتباطی نیست ؟ دلتنگم .. دلتنگ رفقایی که فارغ از جنسیت و زمان و مکان برام وقت میذاشتن و منو میدونستن،
گاهی فکر میکنم تنها منم که سر میزنم به اون وبلاگا! خاک گرفته همه رو
ولی خوب حتی صمیمیترینا هم نیستن و این آزاردهندست کمی .
امید دارم حال همهگی خوش باشه و زندگی به کام باشه :)
پیام زنده موندنم طولانی شد ولی باید اینجا موندگار میشد!
بشدت خستم، روز سختی بود با دو امتحان، مهمونی و ورزش سخت. ولی خیلی خوشحالم و دوست ندارم بخوابم D:
شاد باشین
ارادت
شاید مهم ترین بدیه با تجربه تر شدن این باشه که دیگه راحت حرف کسی رو باور نمیکنی و یه جورایی برات مهم نیست که چی میگن بلکه فقط رفتار و عملکرد و شناختی که خودت ازشون پیدا کردی رو ملاک و معیار سنجش قرار میدی و این نگرش واقع بینانه در عین خوبی یکم آزار دهندست...